30 خرداد 1398
دعای مادر روزی از ابو سعید ابوالخیر سوال کردند : این حُسن شهرت را از کجا آوردی ؟ ابوسعید گفت : شبی مادر از من آب خواست، دقایقی طول کشید تا آب آوردم، وقتی به کنارش رفتم، خواب، مادر را در ربوده بود، دلم نیامد که بیدارش کنم، به کنارش نشستم تا پگاه، مادر… بیشتر »
نظر دهید »
20 اسفند 1397
مادرش الزایمر داشت… بهش گفت مادر یه بیماری داری ,باید بخاطر همین ببرمت آسایشگاه سالمندان … مادر گفت :چه بیماریی؟ گفت:آلزایمر… گفت :چی هست… گفت :یعنی همه چیو فراموش میکنی… گفت مثل اینکه خودتم همین بیماریو داری گفت: چطور..؟؟… بیشتر »
07 اسفند 1397
گفتم مادر! گفت جانم? گفتم درد دارم! گفت : بجانم گفتم خسته ام! گفت: پریشانم? گفتم گرسنه ام! گفت: بخور از سهم نانم گفتم کجا بخوابم! گفت: روى چشمانم اما یکبار نگفتم ! مادر! خوبم ،شادم❤️ همیشه از درد گفتم و از رنج ? جوانی ات رو با بچگی هایم پیر کردم مرا به… بیشتر »
07 اسفند 1397
پسر هشت سالهای مادرش فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟» پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولیام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است.» پدر با تعجب پرسید: چطور؟ پسر گفت:… بیشتر »