بـزرگی سی سـال مـرتب استغفار میگفت مریـدی به او گفت چرا این همه استغفار میکنید؟ ما از شما گناهی ندیدیم. جواب داد سـی سـال استغفار مـن به خاطر یک الحمدالله نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته پرسیدم حجـره ی من چه؟ گفتند حجره شما نسـوخته ؛ گفتـم الحمدلله. معنی آن ایـن بـود که مـال مـن نسوزد ، مال مردم ارتباط به مـن ندارد! آن الحمدلله از روی خودخواهی بود نه خدا خواهی.
چقدر مااز این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هرچه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
داد میزد خواندهام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه راز ونیاز
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا ڪن رحمتی
آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو
دِلِ پُرخواهِشِ مَن را بِه حَریمَت وا کُن
شَبِ جُمعِه هَم نِشینِ مادَرَت زهرا کُن
مَن حَرَم لازِمَم اَرباب ، بِطَلَب کَربُبَلا
قَلَم وُ کاغَذَش اَزمَن،توفَقَط اِمضا کُن