16 فروردین 1398
میگذرم
میگذری
تو
مهربانانه از گناهم…
من
غافلانه از نگاهت!
نظر دهید »
16 فروردین 1398
پیرمردی هر روز تو محله پسرکی رو با پای برهنه می دید
که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.
روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید
و اومد به پسرک گفت:
بیا این کفشا رو بپوش.
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت:
شما خدایید؟
پیرمرد متعجب شد و گفت نه پسرجان.
پسرک گفت: پس دوست خدایی،
چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.
دوست خدا بودن سخت نیست
16 فروردین 1398
16 فروردین 1398
خبر فوری
انتظارها پایان یافت!!
دقایقی پیش
مولا_صاحب_الزمان ظهور کرد…
هیچ فکر کردی اگه یه روزی این پیام رو ببینی چه حسی بهت دست میده؟
خوشحال میشی؟
ناراحت میشی؟
آیا برای ظهور و یاری ایشان کاری کردهای؟