ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
راز این امیدواری و آرامشی
که در وجودت داری چیست؟!
گفت :
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم :
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ…
جایگاه نماز
خاطره ای زیبا از شهید رجایی
خدا رحمت کند شهید رجایی را داشت سخنرانی می کرد اول وقت شد. گفت: آقایان اگر الان وسط سخنرانی تلفن از یک شخصیت مهم مملکتی که با بنده کار مهمی هم داشته باشد. اجازه می دهید بروم گوشی را بردارم ؟ مردم هم نمی دانستند. گفتند بله بروید گوشی را بردارید.
گفت الان خدا پشت خط است. تلفن خدا زنگ میزند. وقت اذان است و رفت نماز همه مردم هم رفتند نماز.
ما اگر آخوندهایمان نواب صفوی می شدند و کت و شلواری هایمان شهید رجایی نماز توی ایران چهره دیگری می شد.
از امروز دیگر نیاز نیست ﻋﺼﺎیی ﻣﺎﺭ ﺷود و دﺭﯾﺎیی ﺷﮑﺎﻓﺘﻪ…
ﮐﻮﺩﮐﯽ بی ﭘﺪﺭ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷود و ﻣﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺯﻧﺪﻩ، ﻧﻪ نیازی هست به ﺷﺘﺮﯼ ﺍﺯ ﺩﻝ ﮐﻮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁید و ﻧﻪ نیازی به ﺁﺗﺸﯽ که ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﺷود
آری
امروز پیامبری ظهور میکند که با عقلها کار دارد و با استدلالش دلها را میبرد.
تا خط بطلانی باشد بر جهل و خط مَشی ای باشد بر امام…
و خط فهمی برای ما...
که ظهور در گرو معجزات نیست!
عید مبعث بر حضرت مهدی و شما عزیزان مبارک