قصهاش فرق میکرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیسجمهور روسیه برسد وقت اذان شد.
حاج قاسم سلیمانی هم بلند شد. اذان و اقامهاش را گفت. صدایش پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز.
میگفت: در طول عمرم همچین لذتی از نماز نبرده بودم.
پایان نماز پیشانیاش را گذاشت روی مُهر.
به خدای خودش گفت: خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.
?منبع :سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه
یاران، صفحه 109 (خاطره از ابراهیم شهریاری).
قصهٔ یتیمے “ما” ..
از ڪنار “در” شروع شد
مهدی جان
کاش می شد
گمشده هایم را یکجا پیدا کنم!!
تو را کنار مزار مادر …
▪️اللهم عجل لولیک الفرج
وقتی شبیه فاطمه لبخند می زنی
بر چینی شکسته ی دل، بند می زنی…
? من غرق خوابم و؛ تو برای ظهور خویش
هر صبح جمعه ، رو به خداوند می زنی…
? کی پرچم مقدس دارالخلافه را
بر قله ی رفیع دماوند می زنی!؟
? بعد از زیارت نجف و طوس و کربلا
حتماً سری به فکه و اروند می زنی…
? با اشک دیده آب به قبرِ مطهرِ…
آنان که کشتگان فراقند می زنی…