بسمه تعالی
موجب دیدار امام زمان علیه السلام شد!
جناب شیخ محمد علی ترمذی در ابتدای جوانی با دو نفر از دوستان اهل علمشان قرار می گذارند که برای تحصیل علم به شهر دیگری روند،
شیخ برای گرفتن اجازه نزد مادر می رود اما ایشان رضایت نمی دهند.
شیخ از رفتن منصرف میشود ولی حسرت آموختن علم در قلبش باقی است تا اینکه روزی در قبرستان نشسته بود و به دوستانش فکر میکرد …
ناگاه پیرمردی نورانی نزدش می آید و می پرسد چرا ناراحتی؟
شیخ شرح حال خود را میگوید.
پیرمرد میگوید: میخواهی من هر روز به تو درس دهم؟
شیخ استقبال میکند و دو سال از محضر ایشان استفاده میکند و متوجه میشود که این پیرمرد جناب خضر میباشد.
روزی جناب خضر به شیخ میگوید:
حالا که رضایت مادر را بر میل خود ترجیح دادی تو را به جایی می برم که برایت موجب سعادت است …
با هم حرکت میکنند و بعد از چند لحظه به مکانی سرسبز میرسند که تختی در کنار چشمه ای واقع بود و حضرت صاحب الامر بر آن نشسته بودند …
از شیخ محمد علی پرسیدند:
چطور این مقام را بدست آوردی که حضرت خضر تو را درس داده و به زیارت آقا ولیعصر ارواحنافداه مشرف شدی؟
شیخ گفت: آنچه پیدا کردم در اثر دعای مادر و رضایت او بود.
شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
?یکی از راههای نزدیک شدن به وجود مقدس امام زمان علیه السلام عمل کردن به این دستور الهی است یعنی:
((احسان به والدین))?
بسمه تعالی
سرِ سفره ی عقد آروم درِ گوشم گفت:
میدونی من فَردا شَهید میشَم؟
خندیدم و گفتم..از کجا میدونی؟نکنه علمِ غِیب داری!
گفت:
آره..دیشب مادرم حضرتِ زهرا(س) رو تو خواب دیدم..
ازدواجمونو بهم تبریک گفت..
بعدشم وَعده ی شَهادتمو داد…
بُغض کردمُ گفتم: پس من چی؟
میخوای همین اولِ کاری منُ تنها بزاری بری؟؟
نبود شرطِ وَفا بِری و منو نَبری!
توکه میدونی فردا میخوای شَهید بشی..چرا نشستی پایِ سفره عقد…
چرا خواستی منو به عقدِ خودت دربیاری!؟
دستمو گرفت..خندیدُ گفت:
اخه شنیدم شَهید میتونه بستگانشو شفاعت کنه!
میخوام که اون دنیا جزوِ شفاعت شده هام باشی…
میخوام مجلسِ عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم:))
به روایت همسر #شهید_هادی_ابراهیمی(مدافع حرم)
عاشقانه_شهدا♥️?
بسمه تعالی
مرحوم فشندی تهرانی مي گويد: «در مسجد جمکران اعمال را به جا آورده، به همراه همسرم بر می گشتم. در راه، آقایی نورانی را دیدم که داخل صحن شده، قصد دارند به طرف مسجد بروند.
با خود گفتم: این سید در این هوای گرم تابستان تازه از راه رسیده و حتماً تشنه است. به طرف سید رفتم و ظرف آبی را به ایشان تعارف کردم. سید ظرف آب را گرفت و نوشید و ظرف آن را برگرداند.
در این حال عرضه داشتم: آقا شما دعا کنید و فرج امام زمان را از خدا بخواهید تا امر فرج ایشان نزدیک شود! آقا فرمودند :«شیعیان ما به اندازه آب خوردنی، ما را نمی خواهند. اگر بخواهند، دعا می کنند و فرج ما می رسد».
این سخن را فرمود و تا نگاه کردم کسی را ندیدم. فهمیدم که وجود اقدس امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) را زیارت کرده ام و حضرتش، امر به دعا کرده است.
شیفتگان_حضرت_مهدی_عج، ج1
احمد قاضی زاهدی گلپایگانی
بسمه تعالی
ای فرزند آدم
هر زمان که مرا بخوانی
و به من امید و ایمان داشته باشی
تو را می شنوم
و به تو پاسخ می دهم
زیرا که من “مجیب” و “سمیع” و “بصیر” هستم.
و هر زمان به من و درگاه من رو کنی
و گامی به سوی من برداری
من هزار گام به سوی تو بر خواهم داشت.
زیرا که من “لطیف” و “مجید” هستم.
و اگر تمام عمر گناه کرده باشی
و پشیمان و برای توبه سوی من آیی
تو را می بخشم و می آمرزم
زیرا که من “رحمان” و “غفور” و “تواب” هستم.
و اگر بر سر دو راهی بمانی
و نیاز به هدایت و راهنمایی داشته باشی
و سوال کنی و و هدایت بخواهی
تو را هدایت و راهنمایی می کنم
زیرا که من “هادی” و “نور” هستم.
و آنگاه که هیچ همدم و دوستی نداشته باشی
و از همه جا رانده شوی
و خود را غریب و بی یاور ببینی
من همواره با تو و دوست و همدم تو خواهم بود.
زیرا که من “ودود” و “ولی” هستم.
و اگر در زندگی کمبود و کاستی
یا نیاز و آرزویی داشته باشی
و نیازت را به من بگویی
و خواسته ات را از من بطلبی
آرزویت را اجابت می کنم
و از هر نیازی بی نیازت می سازم.
زیرا که من “غنی” و “مغنی” و “رزاق” هستم.
و اگر بر تو ظلم یا ستمی وارد شد
یا گرفتار مشکل و گرفتاری شدی
و درها را به روی خود بسته دیدی..
اگر بر من پناه بیاوری و بر من توکل کنی
سختی و ظلم را از تو دور می گردانم
و مشکلت را حل می سازم
زیرا که من “مهیمن” و “حفیظ” و “فتاح” هستم.
و زمانی که دردمند و بیمار گشتی
و ناخوش و ناتوان شدی
و از پزشکان و حکیمان ناامید شدی
و از دارو و درمان نتیجه ندیدی
اگر بر من پناه بیاوری و از من مدد بخواهی
درد را از تو دور می سازم
و به تو سلامتی و نیروی زندگی می بخشم،
زیرا که من “سلام” و “محیی” و “شافی” هستم.
خدایا شما هستی…من تو باغ نیستم
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛ آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمیخواست جروبحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.” آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد.”
آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.”