❄پندی از ابلیس!!
#امام_صادق (ع ) براى حفص بن غیاث حکایت فرمودند که : روزى #ابلیس بر حضرت یحیى (ع )ظاهرشد در حالى که ریسمان هاى فراوانى به گردنش آویخته بود؛
#حضرت_یحیى (ع ) پرسید: این ریسمان ها چیست ؟
ابلیس گفت : اینها شهوات و خواسته هاى نفسانى بنى آدم است که با آنها گرفتارشان مى کنم .
حضرت یحیى (ع ) پرسید: آیا چیزى از ریسمان ها هم براى من هست ؟
ابلیس گفت : بعضى اوقات پرخورى کرده اى و تو را از نماز و یاد خدا غافل کرده ام.
حضرت یحیى (ع ) فرمود: به خدا قسم ، از این به بعد هیچ گاه شکمم را از غذا سیر نخواهم کرد.
ابلیس گفت : به خدا قسم ، من هم از این به بعد هیچ مسلمان موحدى را نصیحت نمى کنم .
امام صادق (ع ) در پایان این ماجرا فرمود: اى حفص ! به #خدا قسم ، بر جعفر و آل جعفر لازم است
هیچ گاه شکم شان را از غذا پر نکنند. به خدا قسم ، بر جعفر و آل جعفر لازم است هیچگاه براى دنیا کار نکنند!
پندهای حکیمانه علامه حسن زاده آملی//عباس عزیزی صراط سلوک ، ص ۴۱
زندگی نامه شهید اصغر یاوری
چه زیباست آن گاه که سوختگان دایره بلا، دیده به معاشقه یار بگشاید و در آخرین لحظه، دیدار دوست را مزمزه کنند.
شهید اصغر یاوری در سال 1330 پا به عرصه گیتی گذاشت. دوران تحصیل را تا دبیرستان ادامه داد و در سال 1351 موفق به گرفتن دیپلم ریاضی شد. پس از خدمت سربازی در دانش سرا پذیرفته شد.
تحصیلات وی در این دوره تا سال 1357 که هم زمان با پیروزی انقلاب اسلامی بود، به طول انجامید. او در دوران دانشجویی در دانش سرا دارای فعالیت هایی بود که از جمله می توان برپایی نمایشگاه های کتاب و پوستر، تکثیر و توزیع اعلامیه های حضرت امام و شرکت در راهپیمایی ها را نام برد. هم چنین باید از اقدام وی در ساخت دستگاه فتوکپی دستی یاد کرد که برای تکثیر اعلامیه های حضرت امام ساخته بود.پس از این به عنوان دبیر راهنمایی در یکی از دهات شهرضا مشغول به کار شد و در این زمان فعالیت هایش بر علیه رژیم طاغوت بیشتر شد.
با پیروزی انقلاب، وی در دانشگاه پذیرفته شد؛ اما برای خدمت به انقلاب نوپای اسلامی جهاد سازندگی را برگزید و پس از مدتی خدمت در مناطق محروم بلوچستان، وارد سپاه شد و در تعاون سپاه مشغول به کار شد.
از شهریور 1359 به عنوان فرماندار فریدون شهر معرفی شد و از خرداد سال 1360 در شغل مقدس معلمی انجام وظیفه می کرد. او که در هر پست و مسئولیتی، برای خدمت سر از پا نمی شناخت و در هر کجا نمونه ای از بنده تلاشگر و مخلص خدا بود، بار دیگر برای رساندن کمک های امت حزب الله به خطوط مقدم جبهه، در ستاد پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی اصفهان مستقر در شوشتر مشغول به فعالیت شد و سپس در تدارکات منطقه 8 اهواز از سوی سپاه شروع به کار کرد.
شهید یاوری که عمری در قسمت های مختلف مشغول خدمت و فعالیت بود، این بار برای دفاع از اسلام و مسلمین به خط مقدم جبهه روی آورد و با شرکت در چند عملیات، سرانجام در عملیات پیروزمند فتح المبین در 04/01/60 به آرزوی خود که همانا شهادت در راه خدا بود رسید و به لقاءالله پیوست.
?خاطرات و زندگی نامه شهداء ???
???بخوان ما را???
منم پروردگارت
خالقت از ذره ای نا چیز
صدایم كن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات كردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیك تر از تو، به تو
اینك صدایم كن
رها كن غیر ما را، سوی ما بازآ
منم پرو دگار پاك بی همتا
منم زیبا، كه زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو می گوید:
تو را در بیكران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم كرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها كن غصه یك لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی كن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت كن مرا بر خود
به اشكی یا صدایی، میهمانم كن
كه من چشمان اشك آلوده ات را دوست میدارم
طلب كن خالق خود را
بجو ما را
تو خواهی یافت
كه عاشق میشوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
كه وصل عاشق و معشوق هم
آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاك باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تكیه كن بر من
قسم بر روز، هنگامی كه عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما دور
رهایت من نخواهم كرد
بخوان ما را
كه می گوید كه تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها كن غیر ما را
آشتی كن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر كس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه كم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران كهكشان و كوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی زیباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
كه دنیا، چیزی چون تو را، كم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیِا كسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشكستی
ببینم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یك لحظه هم یادم نمیكردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
كه می ترساندت از من؟
رها كن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینك صدایم كن مرا،با قطره اشكی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات كاری ندارم
لیك غوغای دل بشكسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاكیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
كنون برگشته ای، اما
كلام آشتی را تو نمیدانی؟
ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینك وضویی كن
خجالت میكشی از من
بگو، جز من، كس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم كن
بدان آغوش من باز است
برای درك آغوشم
شروع كن
یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش با من
✏ سهراب سپهری
❄مرحوم شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
بطری وقتی پر است و میخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی.
هر چه خم شود خالی تر میشود. اگر کاملا رو به زمین گرفته شود سریع تر خالی میشود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه،از حرفها و طعنههای دیگران.
قرآن میگوید: “هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها، خم شو و به خاک بیفت.
” این نسخهای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است: “ما قطعا میدانیم و اطلاع داریم، دلت میگیرد، به خاطر حرفهایی که میزنند.”
“سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن”
?سوره حجر آیه ۹۸…
بسمه تعالی
❄در شهر ما دیوانه ای زندگی میکند که همه او را دست می اندازند و در کوچه پس کوچه های شهر بازیچهٔ بچه ها قرار میگیرد.
روزی او را در کوچه ای دیدم که با کودکانی که او را ملعبهٔ خود قرار داده بودند با خنده و شادی بازی میکرد.
او را به خانه بردم و پرسیدم:
چرا کودکانی که تو را مسخره میکنند و به تو و حرفها و کارهایت میخندند ، از خود نمیرانی؟؟
با خنده گفت:
«مگر دیوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حالیکه میتوانم لبخند را به آنها هدیه دهم؟»
جوابش مرا مدتی در فکر فرو برد!
دوباره از او پرسیدم:
قشنگترین و زشت ترین چیزی را که تا به حال دیده ای برایم تعریف کن …
لیوان آبی که در اتاق بود را برداشت و سر کشید.
با آستینِ لباسش را آبی که از دهانش شر کرده بود پاک کرد و گفت:
قشنگترین چیزی که در تمام عمرم دیده ام #لبخندی است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت.
و زشت ترین چیزی که دیده ام مراسم خاکسپاری پدرم بود که همه گریه کنان جسد را دفن میکردند.
پرسیدم:چرا به نظر تو زشت بود؟
مگر مراسم خاکسپاری، بدون گریه هم میشود؟
جواب داد:«مگر برای کسی که به #مرگ لبخند زده است باید گریه کرد؟؟
و من از آن روز در این فکر هستم که آیا این مرد دیوانه است، یا مردم شهر ما دیوانه اند که او را دیوانه می پندارند…؟