نانوایی مردی را با لباس کهنه و فقیرانه ای دید که به طرف مغازش میآید…
با خودش گفت حتما این فقیری است که می خواهد نانی را گدایی کند. وقتی آن مرد رسید گفت نان تمام شده، مرد از آنجا دور شد…
?دوست نانوا که آن مرد را از سر کوچه دیده بود به نانوا رسید و گفت"او را شناختی.؟
♦️نانوا گفت نه..حتما فقیری بود که نان مجانی می خواست و من به او گفتم نان تمام شده..
دوست نانوا گفت وای بر تو..آن مرد استاد و زاهد بزرگ شهر است..نانوا تا فهمید به سمت زاهد دوید و گفت مرا ببخش که شما را نشناختم..و از زاهد خواهش کرد که او را به شاگردی قبول کند زاهد قبول نکرد ولی نانوا اصرار کرد که اگر مرا به شاگردی قبول کنی تمام شهر را نان مجانی دهم …زاهد به خاطر شرطش او را قبول کرد…
روزی در کلاس درس نانوا از زاهد پرسید که ای شیخ"جهنم کجاست؟ شیخ گفت: جهنم جاییست که تکه نانی را برای رضای خدا ندهند و شهری را برای رضای بنده ای نان دهند!
Learn to appreciate what you have before life makes you appreciate what you had
یاد بگیر که چیزی را که داری قدر بدانی قبل از اینکه زندگی تو را وادار به قدردانی از چیزی کند که داشتی
امام علی ( ع) می فرماید؛
آنکه انتقام می گیرد
یک روز خوشحال است
و آنکه می بخشد یک عمر…
پس بخشنده باش تا همیشه
خوشحال باشی.