22 مهر 1399
هنگامی که برادران یوسف می خواستند او را به چاه بیفکنند، وی خندید. برادرانش تعجب کردند و گفتند: برای چه می خندی؟
یوسف گفت:
فراموش نمی کنم روزی را که به شما برادران نیرومندم نظر افکندم و خوشحال شدم و گفتم:
کسی که این همه یار و یاور نیرومند دارد از حوادث سخت چه غمی خواهد داشت. روزی به بازوان شما دل بستم، اما اکنون در چنگال شما گرفتارم و به شما پناه می برم…
خدا شما را بر من مسلط ساخت تا بیاموزم که به غیر او حتی بر برادرانم تکیه نکنم…
نظر دهید »
22 مهر 1399
الهی!
ستوده ترین ستایش ها سزاوار توست ، ستایش مان را بپذیر
الهی مقصود تویی ، چشمه های امید را بسویمان سرشارکردی
الهی به فضل تو یاری جستیم ، درهای رحمتت را برویمان بگشا
الهی تویی مهیای فریاد رس ، در پناه تو به جود و کرم و خوشنودی رسم