حجاب یعنی مهربانی
کودک کہ بودم، گاهے احساس مےکردم عروسکهایم چیزے کم دارند! راستش دوست داشتم خانومتر شوند و خانوم بودن را در نیمهبرهنه بودنشان نمےدیدم!!
از این رو مدام در کمد مادرم دنبال تکه پارچههایے مےگشتم کہ بتوانم با آنها عروسکهایم را بپوشانم و برایشان چادر و روسرے تهیہ کنم…
از کودکے باور داشتم هر چہ پوشش یک زن کاملتر شود او با شخصیتتر و بہ قول خودم خااانوومتر مےشود این را از شخصیت خانم معلمهاے باحجاب مدرسہام دریافتم…
خانم معلمهاے باحجابے کہ مهربانے از وجودشان مےبارید ، باعث مےشدند من تصور کنم کہ یک زن هر قدر محجبہتر باشد، خانومتر و مهربانتر نیز هست! و دلم مےخواست عروسکهاے دلبند و نازنینم هم خانومتر شوند…
بزرگتر کہ شدم، ربط حجاب بہ مهربانے را بےمعنے و تنها تصورے کودکانہ پنداشتم!
تا این کہ بعدها بہ رابطہے حجاب و مهربانے پے بردم… و دانستم؛ زن اگر حقیقتا مهربان باشد حجاب را برمیگزیند
چرا کہ زنان مهربان، هرگز بخاطر خواستہهاے نفسشان، حریم و حرمت دیگران را زیر پا نخواهند گذاشت و با بد_حجابے و جلوه_گرے، غریزهے جنسے مردان را شعلہور نخواهند کرد و زنان دیگر را بہ رقابتے ناسالم با خود نخواهند کشید.