دریا
❄ماهی کوچک یک لحظه دست از بازی گوشی های دائمش کشید و نزد مادرش آمد و پرسید: ….مادر! آب، چیه؟!!!
مادر با حیرت در او نگریست و با مهربانی گفت: انشاء الله، هرگز، آب را نبینی!!!
بچه ماهی چیزی از صحبت مادردرک نکرد و رفت پی بازی گوشی های همیشه گی.
سال ها گذشت و مامان ماهی از دنیا رفت و ماهی کوچولو یه ماهی بالغ شد ، ……….
تا اینکه یه روز دریا طوفانی شد،….موجی عظیم اومد و چندین تا ماهی،…ازجمله ماهی قصه ی ما رو از دریا به ساحل انداخت؛…ماهی ها شروع کردن به بالا و پایین پریدن!!
ناگهان چشم ماهی به دریا افتاد ،…که در مقابل او در حال جوش و خروش بود،
از ماهی کنار دستی اش پرسید: …..اون چیه؟!!
ماهی با تعجب جواب داد: ….آبه دیگه!!! …..آب!!!
مگه تا حالا نمی دونستی اون چیه؟!!!
ماهی تو اون لحظات آخر عمر با حسرت و حیرت،…یاد حرف مادرش افتاد ………..
و خیلی دیر فهمید که ……تا وقتی که نعمتی در اختیارش بود و غرق در آن بود،……
آن را درک نمی کرد و قدر آن را نمی دانست…
?قدر داشته هامون رو بدونیم،….قدر پدر ?و مادر وفرزند وهمسر،….دوستان خوب،یه وقت دیر میشه ها