دعا
07 تیر 1399
دعایم مشتی دانه بود که آویزانش کردم در ایوان تا پرنده ای بیاید و بخورد و به خدا بگوید این دانه که خوردم از ایوان خانه ای بود که صاحبش دعایی داشت و خدا بگوید: با آن دانه که خوردی، تنت اندکی گرم شد؟ بالت کمی جان گرفت؟
و پرنده بگوید: بله اندکی
و خدا بگوید: بیا این استجابت را ببر و بگذار در ایوانش به پاس همان اندکی…
• عرفان نظرآهاری