بخونید خیلی زیباست
یک_نامه_از_شهید
وچه زیباست سیاهی چادر شما..
نمیدانم این چه حسی بوده که به من داده
اما میدانم که بادیدن آن قوت قلب و آبرو میگیرم..
باور کنید چادر شما نعمت است..
شهید مجتبی بابایی زاده
چادرم_را_دوست_دارم

امروز بے_حجابے هنر نیست
و بے حجاب شجاع نیست
امروز کسے کہ محجبہ است
و بہ چادر مشکے خود افتخار مے کند
داراے شجاعت و هنر و مهارت انسان زیستن است.
درود خدا و سلام شهدا بر بانویے کہ پرچم_فاطمے را بالا می برد.

خادم_میگہ
زِندگیاتونُ وَقفِ امامزَمان کنین …
وَقفِ جِبههی فَرهَنگے…
وَقفِ ظُهور…
وَقتے زِندگیاتون اینشِکلے شه
مَجبور میشین ڪه گُناه نَڪُنید…
وَ وَقتیم ڪه گُناههاتون ڪَمتر شُد
دَریچهاۍ از حَقایق بِه روتون باز میشه
اونوَقته ڪه میشین شَبیهِ شُهداء
.
“خاطراتطنزجبهہ”
یکبار سعید خیلے از بچہها کار کشید…
فرمانده دستہ بود
شب برایش جشن پتو گرفتند…
حسابے کتکش زدند
من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمے کمتر کتک بخورد..!
سعید هم نامردی نکرد، بہ تلافے
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت #نماز صبح، اذان گفت…
همہ بیدار شدند نماز خواندند!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ
بچہها خوابند… بیدارشان کرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟
گفتند : ما نماز خواندیم..!
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح..!
شهیدسعیدشاهدی
شادیروحشانصلوات
