مورچه و زنبور
بسمه تعالی
? هر که آن جا نشیند که خواهد…
روزی زنبوری به موری رسید. او را دید که دانه گندم به خانه می برد مردمان پای بر او می نهادند و به او جراحت می رساندند.
زنبور، آن مور را گفت که این چه سختی و مشقت است که تو برای دانه ای بر خود تحمیل می کنی؟ برای دانه ای کوچک و بی ارزش، چندین خواری و دشواری می کشی. بیا تا ببینی که من چگونه آسان می خورم بی این که مشقتی کشم و رنجی برم.
پس مور را به دکان قصابی برد. گوشت ها آویخته بودند. زنبور از هوا درآمد و بر تکه ای گوشت نشست و سیر خورد و پاره ای نیز برگرفت تا ببرد.
ناگهان قصاب سر رسید و کاردی بر گوشت زد و زنبور را که بر آن جا نشسته بود، به دو نیم کرد و بینداخت. زنبور بر زمین افتاد.
آن مور بر سر زنبور آمد و پایش را گرفت و می کشید و می گفت: هر که آن جا نشیند که خواهد، چنانش کشند که نخواهد.
اسرار_التوحید
محمد بن منور