کفش
16 فروردین 1398
پیرمردی هر روز تو محله پسرکی رو با پای برهنه می دید
که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.
روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید
و اومد به پسرک گفت:
بیا این کفشا رو بپوش.
پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت:
شما خدایید؟
پیرمرد متعجب شد و گفت نه پسرجان.
پسرک گفت: پس دوست خدایی،
چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.
دوست خدا بودن سخت نیست